هيچ امّتي از امّتها، مصيبتي دردناکتر و فجيع تر از فاجعه ي کربلا مشاهده نکرده است؛ زيرا هيچ مصيبتي از مصيبتهاي روزگار و يا فاجعه اي از فجايع دنيا وجود ندارد که بر سبط پيامبر خدا و ريحانه ي او نگذشته باشد... مصيبتهاي آن حضرت، عواطف را اندوهگين و داغدار ساخت و حتي کم احساس ترين مردم و سنگدل ترين آنان را به درد آورد تا آنجا که حتي «عمر بن سعد»، آن ستمکار فرومايه نيز متأثر شد و از مصيتهاي هولناک و سنگيني که بر امام جاري گشت، به گريه آمد. در فاجعه ي کربلا، حرمت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در عترت و ذريّه اش شکسته شد.
کاروان عترت پاک، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجري در کربلا اقامت گزيد (1) ، در حالي که وحشت بر اهل بيت، مستولي شده و به نازل شدن مصيبت جانکاه، يقين کرده بودند، امام، سختي کار را دانسته گرفتاريهاي هولناک و حوادث ترسناکي که در سرزمين کربلا، بر وي خواهد گذشت، در نظرش تجلّي يافت.
وقتي که امام به «عذيب هجانات» رسيد، چهار نفر از مردم کوفه که براي ياري اش آمده بودند، به آن حضرت پيوستند، آنان سوار بر شترهاي خود؛ يک اسب را که متعلق به «نافع بن هلال» بود، با خود همراه داشتند، از مردم کوفه، کسي جز آنان، براي استقبال از حضرت حسين عليه السلام نيامده بود، آنها عبارتند از: 1- نافع به هلال مرادي.
2- عمرو بن خالد صيداوي.
3- سعد، غلام عمرو بن خالد.
4- مجمع بن عبداللَّه عابدي، از مذحج.
هنگامي که امام حسين به «حاجر» در منطقه ي «ذي الرمه»- يکي از منازل حج از راه باديه- رسيد نامه اي به شيعيانش از اهل کوفه نوشت تا آنها را از حرکتش به سوي آنان با خبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود:
موکب امام به «شراف» رسيد، در آنجا چشمه ي آبي وجود داشت، امام به جوانانش دستور داد تا آب بگيرند و فراوان هم بگيرند، آنان چنين کردند و سپس قافله به راه افتاد و صحرا را در مي نورديد که ناگهان يکي از ياران امام تکبير گفت.امام از اين کار در شگفت شد و به او فرمود: «براي چه چيزي تکبير گفتي؟».
- نخلها را ديدم.
پيش از آنکه امام از مکه حرکت کند، به سوي مسجدالحرام رفت و با طواف و نماز،به آن اداي احترام کرد و اين آخرين وداع آن حضرت بود. امام، فريضه ي نماز ظهر را در مسجد به جاي آورد و سپس مسجد را وداع گفت و خارج شد (1) امام کعبه را وداع گفت، در حالي که روح آنرا در بدن داشت و مشعل آنرا با دو دست خويش، حمل مي کرد در حالي که فرشتگان همراهيش مي کردند و تبريک مي گفتند و بر گردش طواف مي کردند، گويي که بر او بيمناک بودند زيرا وي باقيمانده ي ميراث آسمان بر زمين بود (2) .
اما انگيزه هاي هجرت امام از مکه و خارج شدنش به سوي عراق با اين سرعت ممکن است به اين موارد برگردد:
هنگامي که امام بر ترک حجاز و حرکت به سوي عراق تصميم گرفت، دستور داد مردم را جمع کنند تا سخنراني تاريخي خود را در ميان آنان ايراد فرمايد. جمع کثيري از حجاج و مردم مکه، در مسجدالحرام نزد آن حضرت فراهم آمدند و حضرت، در ميان آنان به سخن ايستاد و سخنان رخود را چنين آغاز فرمود:
امام، به رؤساي پنجگانه بصره نامه هايي نوشت و آنهارا براي ياري کردن به وي و گرفتن حقش، به قيام خواند. آن حضرت، به بزرگان منطقه، نامه نوشت که از جمله آنها افراد ذيل هستند:
1 - مالک بن مسمع بکري.
2 - احنف بن قيس.
3 - منذر بن جارود.
آه از اين دنيا! و دور باد اين زندگي در حالي که دنيا بر کسي همچون فرزند رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و ريحانه ي آن حضرت، تنگ مي شود و امواج غمها او را دست به دست مي کنند و نمي داند که به کجا برود و به کجا روي آورد؛ زيرا خبرهايي دريافت داشته است که يزيد ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده هاي کعبه آويزان شده باشد.
.: Weblog Themes By Pichak :.