اصطلاحات عاشورایی شروع شده با «أ»
تاريخ : شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, | 7:43 AM | نویسنده : امید

ابا عبدالله

کنيه امام حسين «ع » بود که رسول خدا «ص » از هنگام ولادت، بر آن حضرت نهاد. (1) .
کنيه اي که شنيدنش، دل را مي لرزاند و اشک در چشم مي آورد.

پاورقي

(1) موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، به نقل از تظلم الزهراء، ص 9.

اباحفص

کنيه ي جناب عمر بن علي بن ابي طالب عليهم السلام است. او در روز عاشورا به فيض شهادت نايل گرديد.

ابارزين

کنيه ي «سليمان» غلام امام حسين عليه السلام است که به دست عبيد الله بن زياد به شهادت رسيد.

اباعبدالله

کنيه ي امام حسين عليه السلام است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از هنگام ولادت، بر آن حضرت نهاد. ناسخ التواريخ گويد به جهت اينکه نام فرزند شيرخوار امام حسين عليه السلام عبدالله بود، بدان جهت آن بزرگوار را اباعبدالله مي گفتند.

اباموسي

کنيه ي جناب موقع بن ثمامه اسدي صيداوي، يکي از شهداي واقعه عاشورا است.

 

ابان بن نعمان بن بشير

وي برادر زن مختار بن ابوعبيد ثقفي بود. ابان بن نعمان برادر «عمره» همسر باوفاي مختار بود. پس از آن که خواهر ابان به دستور مصعب بن زبير به قتل رسيد، برادرش (ابان) قاتل او را سيلي زد و ناسزا گفت. اما ابن زبير او را بخشيد و گفت: جوان را آزاد کنيد زيرا حادثه اي وحشت بار ديده است.

ابانور الشاعر

کنيه ي ربيعة بن خوط بن رئاب، از شهداي روز عاشوراست.

ابجر بن كعب

وي يکي از هواداران و نيروهاي تحت امر عمر بن سعد بود. وي پس از شهادت امام حسين عليه السلام ازار امام عليه السلام را از پايش بيرون آورد. (در حالي که حضرت قبل از پوشيدن آن شلوار کهنه، با دست آن را پاره پاره کرد تا کسي به آن رغبت نکند.) به نقلي ازاري را که درآورد، در نتيجه از دو پا فلج و زمين گير شد.

ابراهيم

نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروايي و سلطنت مي کرد و چون دامنه ي تسلط و نفوذش توسعه يافت، مردم را به پرستش خويش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهاي سنگي و چوبي سجده مي کردند، به آساني طوق بندگي او را به گردن نهادند و تن به خدايي او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنين گمراهي و ضلالت بزرگي به سر مي بردند
و يکباره خداي بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از ميان آن قوم، رهبري عالي مقام برانگيزد و به ارشاد او، مردم را راهنمايي فرمايد.
يکي از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامي شامخ داشت، روزي به عرض رسانيد که نجوم دلالت مي کنند که به زودي شخصي قيام مي کند و بساط بت پرستي را واژگون مي سازد و مردم را به دين جديدي دعوت مي کند، نمرود پرسيد: از چه سرزميني قيام مي کند؟ گفت: از همين سرزمين ولي تاکنون، نطفه ي او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود براي پيشگيري از اين موضوع، دستور اکيد صادر کرد که بين زنان و مردان جدايي بيندازند، تا نطفه ي او بسته نشود و چنين شخصي پا به عرصه ي وجود نگذارد، نمرود نادان گمان مي کرد با اين اقدام عاجزانه مي تواند در برابر اراده ي ازلي و خواست خداوندي سدي ايجاد کند و مانع اجراي قضاي الهي شود.
در همان محيط پر خفقان نطفه ي ابراهيم بسته شد و مادرش به او حامله گرديد ولي آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسيد و مادرش براي وضع حمل، سر به بيابان نهاد و از ترس مأمورين نمرود به غار کوهي پناهنده شد و ابراهيم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دريچه ي غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهيم چشمه هاي شير جاري ساخت و مواد غذايي لازم را به او رسانيد تا ابراهيم کم کم بزرگ شد و چون به سيزده سالگي رسيد محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموي ابراهيم يکي از بت تراشهاي معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتي ابراهيم را ديد او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهيم ريسمان به گردن بتها مي بست و روي زمين مي کشيد و در خاک و گل و لاي آلوده مي نمود و فرياد
مي زد: مردم بياييد و بت هايي را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هيچگونه نفع و ضرري نيستند از من خريداري کنيد. طرز رفتار ابراهيم نسبت به بت ها بنظر بت پرستان اهانت آميز مي آمد و کار به جايي رسيد که آزر ابراهيم را نصيحت کرد و چون بي اثر بود، او را به زندان انداخت.
ابراهيم را خداوند متعال براي راهنمايي مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پيامبري و نبوت مفتخر فرمود، ابراهيم دلي مملو از ايمان به خدا داشت و ذره اي شک و ترديد در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولي براي اينکه حقايق اشياء بر او روشن شود و بصيرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنماياند چگونه مردگان را زنده مي کند، خطاب آمد که مگر تو ايمان به بعثت نياورده اي؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آورده ام ولي مايل هستم ببينم تا اطمينان و يقينم کامل گردد، چون ابراهيم حقيقتا غرضش اطمينان خاطر بود، خداوند به او وحي فرستاد که چهار پرنده بگير و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسيم کن و هر قسمتي را بر سر کوهي بگذار و يک يک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آيند.
ابراهيم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبيدن و تقسيم کردن گوشتهاي درهم آميخته ي پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزيي جمع آمد و به هم متصل گرديد و جان در آن دميده شد و پرندگان ديگر بار زنده شدند.
ابراهيم مأموريت الهي و آسماني خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمويش آزر را به سوي خدا و پرستش پروردگار يگانه دعوت نمود، دلائل و براهين توحيد را با منتهاي ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندي و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهيم که در ابتداي کار با شکست مواجه شده بود، با دلي افسرده از نزد آزر خارج شد
ولي روش آزر او را سست نکرده بلکه تصميم او را، دائر بر راهنمايي و هدايت قوم محکم تر ساخته بود، ابراهيم نزد قوم آمد و براي اينکه به آنان بفهماند بت پرستي راه خطا و گمراهي است نخست از آنها پرسيد: شما چه چيز را پرستش مي کنيد؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قيام مي نمائيم و حوائج خود را از آنها مي خواهيم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده مي شويم.
ابراهيم پرسيد: آيا بتها سخنان شما را مي شنوند و نفع و ضرري از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را مي پرستيدند ما هم به پيروي از روش آنها بت مي پرستيم. ابراهيم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهي آشکار بوده ايد و اين بتهاي سنگي و چوبي که مالک سود و زيان خود نيستند شايستگي پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار يگانه اي است که خالق آسمانها و زمين و مدبر امور آنها است.
سپس ابراهيم در مقام بيان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفريده است، پس او مرا هدايت مي کند و او است که مرا آب و غذا مي دهند و چون بيمار شوم مرا شفا مي بخشد و او است که مرا مي ميراند و سپس زنده مي گرداند و او است که من اميدوارم در روز قيامت مرا بيامرزد.
ابراهيم، با اين بيانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولي قوم در برابر دلايل ابراهيم، يک مشت حرفهاي بيهوده و پوچ تحويل دادند و حاضر نشدند از بت پرستي دست بردارند، از اين رو، ابراهيم درصدد برآمد بت ها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که اين بت هاي بي جان و ناتوان، لايق پرستش نيستند.
نمروديان عيدي داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصي را اجرا مي کردند و آن روز را در خارج شهر به سر مي بردند، چون ايام عيد فرا رسيد
عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهيم به عنوان کسالت از رفتن، خودداري کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنين خالي شد و همه ي مردم از پير و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهيم چون شهر را خالي و بتکده را بدون نگهبان يافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زينت ها آراسته شده و بت ها برحسب رتبه و مقام در جايگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقير به آنها نگريست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتي که از تبر ابراهيم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به اين منظور سالم ماند که پايه ي استدلالهاي آينده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عيد، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ريخته ي معبد و بتهاي شکسته را ديدند بي اندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتي که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصباني گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم مي گفتند: چه کسي اين عمل را با خدايان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهميدند که اين کار ابراهيم است. ابراهيم شناخته شد و در محلي که بت پرستان جمع آمده بودند براي محاکمه و انتقام احضار گرديد، از ابراهيم پرسيدند آيا تو اين کار را نسبت به خدايان ما انجام داده اي؟! ابراهيم با بياني محکم گفت: بلکه بت بزرگ اين کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسيد. نمروديان در برابر اين منطق، جز اينکه به عجز و ناتواني بتها اعتراف کنند چاره اي نداشتند، ابراهيم هم جز اين انتظاري نداشت لذا وقتي که قوم گفتند: بت ها نمي توانند حرف بزنند و جوابي بگويند، ابراهيم بالافاصله با يک جمله اساس بت پرستي را درهم ريخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه مي پرستيد.
نمروديان براي انتقام گرفتن از ابراهيم و ياري خدايان خود، تصميم به
سوزانيدن ابراهيم گرفتند و چون جرم ابراهيم به عقيده ي آنان جنبه ي عمومي داشت، بايد عموم طبقات در اين راه تشريک مساعي کنند و از اين ثواب بهره مند گردند، از اين رو همه ي مردم درصدد گرد آوردن هيزم برآمدند و چند روزي نگذشت که کوهي از هيزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله ي آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هيزم زياد بود که آتشي عظيم و خطرناک در بيابان ايجاد شد و حرارت آتش به حدي رسيد که هيچ کس را ياراي نزديک شدن به آن نبود.
ابراهيم را بوسيله ي منجنيق ميان آتش پرتاب کردند و به اين وسيله آتش دل خود را فرو نشانيدند. ابراهيم در ميان شعله هاي آتش از ديدگان مردم ناپديد شد و غريو شادي از مردم برخاست.
هنگامي که ابراهيم ميان آتش پرتاب مي شد جبرئيل خود را به او رسانيد و گفت: اي ابراهيم آيا حاجتي داري؟ گفت: به تو حاجتي ندارم ولي به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهيم سرد و سلامت گرديد و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمروديان که اين صحنه را مشاهده مي کردند با اعجاب و تحسين بر اين منظره خيره شدند. مردم که اين آيت بزرگ الهي را ديدند، به حقانيت دعوت ابراهيم پي بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهيم به آن دعوت مي کند. اما عناد و دشمني و همچنين حب جاه و مال مانع شد که به ابراهيم ايمان آورند، بدين جهت اکثر مردم در بت پرستي ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرويدند.
هنگامي که حضرت ابراهيم عليه السلام سوار بر اسب از سرزمين کربلا عبور مي نمود، اسبش به زمين خورد و ابراهيم عليه السلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاري شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطايي از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن
درآمد و گفت: يا خليل الله از تو بسيار خجالت مي کشم، بدان که در اين زمين فرزند خاتم انبياء (امام حسين عليه السلام) کشته مي شود، از اين رو خون تو جاري گشت تا موافق خون آن جناب شود.

ابراهيم بغدادي

سيد ابراهيم بن سيد محمد بن سيد علي حسني بغدادي، پدر سيد حيدر بوده است. آل حيدر از خانواده هاي مشهور در کاظميه و بغداد از نسل او هستند. سيد ابراهيم به سال 1227 ه. ق وفات يافته. او شاگرد سيد مهدي بحر العلوم بوده است.

ابراهيم بن الحسين

از شهداي بني هاشم در روز عاشورا است. اين نام را ابن شهر آشوب در کتاب المناقب آورده است. به گفته
صاحب مناقب ابراهيم يکي از شش فرزند ابي عبدالله است که در کربلا به شهادت رسيد.

ابراهيم بن حصين ازدي

از شهداي کربلا و از اصحاب دلاور امام حسين عليه السلام بود؛ از جمله کساني است که سيدالشهدا عليه السلام در لحظات تنهايي، نام برخي از ياران را مي برده و صدا مي زده است:«و يا ابراهيم بن الحصين...».
رجز او در ميدان نبرد چنين بوده است:
اضرب منکم مفصلا و ساقا
         ليهرق اليوم دمي اهراقا
و يرزق الموت ابواسحاقا
        اعني بني الفاجرة الفساقا

ابراهيم بن حصين اسدي

از قبيله بني اسد، از شجاعان و پاکان و از شهداي گرانقدر کربلا است و از رجزهاي اوست:
اقدم حسين اليوقي تلقي احمدا
         ثم اباک الطاهر المؤيدا
«به پيش اي امام! که امروز به ديدار جدت و پدر مطهر و مؤيدت خواهي رسيد...»

ابراهيم بن ديزج

وي همان «ديزج يهودي» است که به دروغ ادعاي مسلماني داشت. و از عمال متوکل عباسي بود.

ابراهيم بن طلحه

وي يکي از طرفداران و نيروهاي تحت امر بني اميه بود.
در آن حال که کاروان اهل بيت عصمت و طهارت از طرف کربلا وارد دمشق شدند، ابراهيم پسر طلحه که جراحت شمشيرهاي جنگ جمل در سينه پر کينه اش بود به حضرت امام زين العابدين عليه السلام رسيد و گفت: آخر که مغلوب شد؟ حضرت فرمود: اگر مي خواهي بداني چه کسي مغلوب شد چون وقت نماز شود. اذان و اقامه ي نماز را بشنو و ببين که آوازه ي چه کسي بلند شود و بلند خواهد شد تا روز قيامت.

ابراهيم بن عبدالله

وي و عبدالله بن يزيد به دستور عبدالله بن زبير به کوفه رفتند و نماينده زبير و حاکم عراق بودند.

ابراهيم بن عبيدالله

ابراهيم بن حسن بن علي عليهم السلام. با برادر خود محمد معروف به «نفس زکيه» در ابتداي دولت بني عباس دعوي خلافت داشتند و منصور عباسي پيش از آن که خلافت در خاندان آل عباسي مستقر شود با محمد بيعت کرده بود چون کار عباسيان سامان يافت و منصور خليفه گشت لشکري به تعاقب آن دو فرستاد. محمد در مدينه و ابراهيم در بصره دعوت خويش را آشکار کردند و ابراهيم سپاهي فراهم کرده بر اهواز و فارس و اواسط مسلط گرديد. محمد در مدينه کشته شد) 14 رمضان 145 ق) و ابراهيم در باخمرا نزديک کوفه با لشکريان منصور روبرو شده و غلبه ي او نزديک مي نمود لکن ناگاه تيري بر مقتل او رسيده کشته شد و لشکريانش پراکنده شدند.

ابراهيم بن علي بن ابي طالب

مادرش «ام ولد» بود. او به همراه امام حسين عليه السلام به کربلا آمد و به شهادت رسيد. ولي به شهادت رسيدنش در کربلا مورد ترديد است.

ابراهيم بن مالك اشتر

در قيام مختار، براي خونخواهي امام حسين عليه السلام و اهل بيت مظلومش، بسياري از بزرگان و سران شيعه نقش فعال داشتند، ولي هيچ چهره اي به اندازه ي چهره ي ابراهيم، فرزند برومند مالک اشتر، بازوي توانمند اميرمؤمنان عليه السلام درخشندگي و شکوه ندارد و نقشي که ابراهيم در اين قيام داشت، عالي ترين و مؤثرترين بود و قطعا اگر چهره اي مانند ابراهيم، در کنار مختار نبود، نهضت مختار معلوم نبود فاتح شود. زيرا بزرگان شيعه براي ابراهيم، مقامي بس بزرگ قايلند و نقش مهم او در پيروزي قيام بر احدي پوشيده نيست.
علامه سيد محسن امين، مي فرمايد: «ابراهيم، مردي شجاع، سلحشور، باشهامت، صف شکن و رييس بود. او
داراي طبعي عالي و همتي بلند و طرفدار حق بود و داراي طبع شعر و زباني فصحيح و هوادار و دوستدار خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بود، و همان گونه که پدر او «مالک اشتر» داراي همين امتيازات عالي بود، و حق هم اين است که چنين فرزندي مجسمه ي پدر باشد».
در شهامت، شجاعت، سخاوت، جوانمردي، ايمان و اخلاص به اهل بيت، برترين مردم عراق بود. صاحب «مراة الجنان» گويد: «او سرور قبيله ي نخع و يکه تاز آنان بود».
علامه ي مجلسي در بحارالانوار از فقيه بزرگ شيعه، ابن نما، درباره ي ابراهيم چنين نقل مي کند:
«ابراهيم - که درود خدا بر او باد - مظهر شجاعت و مشعلدار شهامت و سلحشوري قاطع بود. او سراپا محب اهل بيت و پرچمدار و پيشاهنگ دلباخته آنان بود.»
«بلاذري» گويد:
«ابراهيم جواني نوسال و شجاع بود» ابراهيم در جنگ صفين، با وجود آن که نوجواني کم سن و سال بود، در کنار اميرمؤمنان عليه السلام و پدرش مالک اشتر رشادتها از خود نشان داد. مختار و سران شيعيان عراق، تمام اميدشان به او دوخته شده بود و مطمئن بودند اگر اين مرد مبارز و قهرمان شجاع و عظيم الشأن با آن شخصيت و موقعيت و نفوذش به انقلاب بپيوندد فتح و پيروزي آنان قطعي خواهد بود. بنابراين تمام همت خود را صرف جذب «ابراهيم» براي حضور در صحنه ي پيکار کردند.
شخصيت نافذ «ابراهيم» و فکر بلند و شجاعت و کارداني او در امور جنگ از يک سو و علاقه ي شديد و اخلاص او نسبت به ساحت مقدس اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از سوي ديگر و ساير صفات برجسته اي که در وجود ابراهيم جمع شده بود، همه ي شيعيان عراق او را مايه ي اميد و پشتيباني قوي و فرماندهي لايق، براي امور مهم خود مي دانستند، از اين رو تصميم گرفتند با ابراهيم ملاقات و او را به قيام دعوت نمايند.
عامر شعبي گويد: من و پدرم از جمله اولين کساني بوديم که به جناح انقلابيون مختار پيوستيم.
«مورخين از قهرماني ابراهيم، در جنگ ها سخنها گفته اند و الحق، «ابراهيم اشتر»، اين فرزند خلف «مالک اشتر»، همانند پدر در جنگ صفين بار ديگر حادثه ي عظيم «ليلة الهرير» در جنگ صفين را زنده کرد و ارتش شام را به شکستي وحشتناک کشاند. ابراهيم چون شير خشمناک، همانند صاعقه اي بي امان بر قلب دشمن مي تاخت و از يمين و يسار از کشته، پشته مي ساخت و اين رجز را مي خواند:
قد علمت مذحج علما لا خطل
           اني اذا القرن لقتني لا وکل
و لا جزوع عندها و لا نکل
          اروع مقداما اذا النکس فشل
اضرب في القوم اذا جاء الاجل
          و اعقلي رأس الطرماح البطل
طايفه مذحج خوب مي داند که من همان قهرمان صحنه ي پيکارم.
که نه خسته مي شوم و نه سست مي گردم و آن چنان در خط مقدم مي جنگم تا دشمن را شکست دهم.
و تا حد مرگ ضربات خود را بر دشمن وارد مي کنم و سر قهرمانان را از تنشان مي افکنم.
با ضربات کشنده تا آن که خصم را درافکند پس از آن که سپاه مختار به فرماندهي ابراهيم بن اشتر به پيروزي رسيد، ابراهيم بر تمام منطقه ي شمال و غرب عراق تسلط يافت و موصل را مقر استانداري خويش قرار داد و در آنجا ماند. زيرا مختار وي را به اين پست منصوب کرده بود.

ابراهيم بن محمد

وي فرماندار کوفه بود که از طرف عبدالله بن زبير به اين سمت منصوب شده بود. ابراهيم بن محمد با وسوسه ي عمر بن سعد، شبث بن ربيعي، زيد بن حارث و شمر بن ذي الجوشن، با دسيسه اي از پيش تعيين شده، مختار بن ابوعبيد ثقفي را دستگير کرده و او را به زندان افکند.

ابراهيم بن مسلم بن عقيل

فرزند جناب مسلم بن عقيل عليه السلام بود. وي همراه برادرش «محمد» در واقعه ي عاشورا اسير شدند. ابن زياد دستور داد آن دو را زنداني کردند. اين دو نوجوان نابالغ مدت يکسال در زندان بودند. سپس با کمک «مشکور» پيرمرد زندانبان که دوستدار اهل بيت بود، شبانه از زندان گريختند. شب به خانه ي زني پناه بردند که شوهرش در سپاه ابن زياد بود، وقتي شوهرش «حارث» فهميد، آن دو را در کنار رود فرات برد و بي رحمانه سر از تنشان جدا کرد و پيکرشان را در فرات افکند و سرهاي آن دو را براي دريافت جايزه نزد ابن زياد برد. در کنار فرات در چهار فرسنگي کربلا شهري است به نام «مسيب» که نزديک آن آرامگاه، آباديي است که گويند قبر محمد و ابراهيم پسران مسلم بن عقيل داخل آن است.

ابراهيم جردقة بن حسن بن عبيدالله بن عباس

از نوادگان حضرت قمر بني هاشم عليه السلام است. او از فقها و ادبا و زهاد بوده و نسبتش از طريق سه پسر به نامهاي حسن و محمد و علي باقي مانده است: علي بن جردقه، يکي از اسخياي بني هاشم، و صاحب جاه بود. او که در سال (264 ه. ق) به رحمت حق پيوست، صاحب نوزده فرزند بود که يکي از ايشان عبيدالله بن علي بن ابراهيم جردقه مي باشد. خطيب بغداد گفته است که: کنيه ي او ابوعلي است و از اهل بغداد است، به مصر رفت و در آن ديار ساکن شد. نزد او کتبي بوده موسوم به جعفريه که در آن است فقه اهل بيت و به مذهب شيعه روايت مي کند آن را. وي در سال (312 ه. ق) در مصر وفات يافت.

ابراهيم حاريصي عاملي

از اهالي قريه ي حاريص از قراي تبنين لبنان بوده. قصايد او شامل علوم و اطلاعات تاريخي و حکم و امثال است. او به سال 1185 ه. ق وفات يافته است.

ابراهيم شمس الدين حائري

کليد دار سوم قبر مطهر امام حسين عليه السلام. او قبل از سالهاي 1075 تا 1106 کليد داري و توليت حرم حسيني را عهده دار بود.

ابراهيم عاملي

شيخ ابراهيم بن يحيي بن شيخ محمد عاملي طيبي، به سال 1145 ه. ق در قريه اي از جبل عامل متولد شده و بعدها در دمشق سکونت گزيد. او به سال 1214 ه. ق در دمشق وفات يافت و در باب الصغير دمشق دفن گرديد.

ابراهيم عطار

سيد ابراهيم بن محمد بن علي بن سيف الدين، از امراي مکه بوده است. نسب او از جهت پدر به امام حسن مجتبي عليه السلام و از جهت مادر به امام حسين عليه السلام مي رسد. او در بغداد متولد شده و در آنجا تحت تربيت پدر خود که از علما بوده، پرورش يافته است. وفات او را به سال 1215 يا 1230 ه. ق نوشته اند.
صدر يرضض بالخيول و انه
         کنز العلوم و عيبة الأسرار
يا منية الکرار بل يا مهجة ال
     مختار بل يا صفوة الجبار
سينه اي که در زير سم اسبها لگدمال شد، گنجينه ي دانشها و صندوق اسرار بود.
اي آرزوي حيدر کرار و اي پاره ي قلب محمد مختار، تو برگزيده ي خداوند جبار هستي.


ابراهيم قفطان

شيخ ابراهيم بن شيخ حسن بن نجم سعدي رباحي نجفي، از آل رباح مشهور به قفطان است. آل قفطان در شهر نجف از خانواده هاي قديمي مشهور به علم و فضل بوده اند. شيخ ابراهيم در نجف متولد شده و در همانجا تحصيل کرد و در همان شهر وفات يافته و مدفون است. تاريخ ولادت و وفات او معلوم نيست ولي پدرش به سال 1279 ه. ق وفات يافته است.

ابراهيم مخزومي عاملي

شيخ ابراهيم بن شيخ صادق مخزومي عاملي، به سال 1221 ه. ق در يکي از نواحي جبل عامل متولد شد و به سال 1284 ه. ق در همان جا درگذشت. او مردي عالم بود و اشعار فراواني از وي نقل شده است.

ابن احدوث

به قولي او همان «عمر بن جندب حضرمي» از شهداي کربلاست.

ابن اسماء بن بشير قابض

از نيروهاي عمر سعد در کربلا بود. موسي بن عامر از طايفه «جهنيه» گويد: «شهم بن عبد الرحمان» از طايفه جهني و ابي اسماء بن بشير قابضي از جمله کساني بودند که در واقعه عاشورا نقش فعالي داشتند، و در به شهادت رساندن عبد الرحمان بن عقيل، پسر عموي امام حسين عليه السلام شرکت داشتند و دستشان به خون اهل بيت عليهم السلام آغشته بود.
در زمان قيام مختار آن دو از ترس دستگيري متواري شدند، عبد الله کامل که از معاونان مختار بود، با گروهي مسلح در هنگام عصر بود که جلوي مسجد محله ي بني دهمان مستقر شدند، و بر طايفه ي بني دهمان اعلام کرد و قسم ياد نمود که: اگر عثمان بن خالد را تحويل او ندهند، همه را از دم شمشير خواهد گذراند.
ما که کاملا در محاصره بوديم، گفتيم: به ما مهلت بده تا او را پيدا کنيم و تحويل دهيم، افرادي از ما همراه مأموران مختار، به جستجوي آن دو قاتل فراري حرکت کردند تا اين که آن دو را در ميدان خروجي شهر يافتند که قصد فرار به جزيره (شمال عراق) را داشتند، مأموران آن دو را دستگير کرده و به نزد عبدالله کامل فرمانده گروه اعزامي مختار آوردند.
ابن کامل خطاب به عثمان گفت:
سپاس خدايي را که مؤمنين را در نبرد ياري داد، اگر اين دو پيدا نمي شدند، ناچار به منزلش حمله مي کرديم، خدا را شکر که مرا بر شما چيره ساخت، سپس ابن کامل، آن دو را به طرف چاهي به نام چاه جعد برد و گردن هر دو را زد و به سوي مختار بازگشت و گزارش مأموريت خود را تقديم مختار نمود.
مختار که نسبت به آن دو خبيث، سخت حساسيت داشت، فرمان داد تا آن دو جسد را دفن نکنند و هر دو جسد را با آتش بسوزانند.

ابن الصيفي

شهاب الدين ابوالفوارس سعد بن محمد تميمي، فقيهي عالم و شاعري اديب بوده و گفته اند که او داناترين فرد نسبت به اشعار و اختلاف لغات عرب بوده است. او به سال 574 ه. ق در بغداد وفات يافته و در مقابر قريش دفن شده است.

ابن الغرق

وي همسفر يکي از سفرهاي مختار بن ابوعبيد ثقفي بود.
مختار پس از سه روز آزادي از زندان به سوي حجاز حرکت کرد و عراق را ترک نمود و به طرف مکه به راه افتاد. در بين راه با يکي از بزرگان عرب به نام «ابن الغرق» برخورد نمود، او مختار را شناخت، اما تا يک چشم ناقص او را ديد بي اختيار گفت:«انا لله و انا اليه راجعون» چرا يک چشمت عليل شده؟! مختار گفت:«شتر عيني ابن الزانيه بالقضيب؛ آن زنا زاده (ابن زياد) چشمم را با ضربه چوب دستي خود معلول کرد». خطاب به ابن الغرق اضافه کرد: «به خدايت قسم، آن قدر از قاتلين حسين عليه السلام بکشم تا تعدادشان به حد کشته هاي قاتلين يحيي بن ذکريا برسد.» سپس مختار رو به او کرد و گفت: ابن الغرق! هر گاه در سرزميني خبر قيام مرا شنيدي به مردم بگو: «مختار با گروهي از مسلمانان قيام کرده و هدف از قيامش خونخواهي شهيد مظلوم و کشته شده ي در کربلا، حسين سرور مسلمين و فرزند دختر پيامبر سيد المرسلين مي باشد».

ابن جوزه

وي از هتاکان سپاه عمر سعد بود که در کربلا به امام حسين عليه السلام اهانت کرد و ناسزا گفت و گرفتار نفرين آن حضرت شد و اسبش درون نهري رسيد و پايش در رکاب اسب ماند و خودش آن قدر به زمين کشيده شد تا هلاک گرديد.

ابن حوشب

وي از سران ارتش شام و از هوادارن ابن زياد بود. در زمان قيام مختار بن ابوعبيد ثقفي عليه نيروهاي ابن زياد، ابن حوشب به هلاکت رسيد.

ابن خلدون

عبدالرحمن ابن خلدون در رمضان سال 732 هجري قمري در تونس متولد شد. وي در خانو

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم