کتاب مفتاح الجنان شیخ عباس قمی تازه منتشر شده بود و هر کس آن را می دید، شیفته اش می شد.
روزی از روزها، سلطان الواعظین شیرازی که روحانی و واعظ دانشمندی بود، کتاب مفاتیح الجنان را در یکی از مکان های مذهبی سامرا در دست گرفته بود و زیارتنامه ای را از روی آن می خواند.
در همان جایی که سلطان الواعظین شیرازی زیارت نامه می خواند، روحانی دیگری نشسته و مشغول ذکر و نیایش بود.
این روحانی، وقتی که سلطان الواعظین را در حال خواندن زیارتنامه دید، به او گفت:
ـ زیارت نامه را از روی چه کتابی می خوانی و نویسنده اش چه کسی است؟
سلطان الواعظین شیرازی پاسخ داد:
ـ نام این کتاب مفاتیج الجنان است و آقای شیخ عباس قمی آن را نوشته است. کتاب بسیار خوبی است. جامع و کامل است. خدا به نویسنده اش خیر بدهد و....
آن روحانی پس از آن که تعریف های سلطان الواعظین را شنید، سخن او را قطع کرد و گفت:
ـ این قدر هم که شما می گویید، ارزش ندارد و بیش از حد تعریف می کنی.
سلطان الواعظین فکر کرد آن روحانی حسادت می کند؛ بنابراین، با عصبانیت به او گفت:
ـ آقا بلند شو و از این جا برو!
شخص ناشناس که در کنار سلطان الواعظین نشسته و شاهد خشم او شده بود، به او گفت:
ـ آقا! مؤدب باش و درست صحبت کن. این روحانی همان شیخ عباس قمی است.
سلطان الواعظین که شگفت زده شده بود، با شتاب، خودش را به آن روحانی (شیخ عباس قمی) رساند و ضمن عذرخواهی، خم شد تا دست او را ببوسد.
شیخ عباس قمی از این کار جلوگیری کرد و دست سلطان الواعظین را بوسید و گفت:
شما سید هستید و صلاح نیست دست مرا ببوسید؛ من باید دست شما را ببوسم.
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.