روایت دردهای زینب (س) - ديدار با مادر پس از كربلا
تاريخ : شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, | 2:28 PM | نویسنده : امید

تمام دلسوختگان حرم كبريايي در قبرستان بقيع،مرقد پنهان فاطمه جمع گشته‌اند و بر مصيبت‌هايي كه بر او واقع شده، اشك مي‌ريزند: - اي كاش فاطمه به اسيران مي‌نگريستي، كه چگونه آن ها را شهربه شهر پراكندة‌ بيابان ها و در به در كردند!
اي فاطمه! اگر در دنيا زنده بودي و مي‌ماندي، تا قيامت همواره براي ما صدا به گريه بلند مي‌كردي.
اين صحنه بر سينة عقيلة بني هاشم آن قدر سنگين و طاقت فرسا بود، كه بيهوش گشت. دختران و زنان تنها پناه خويش را در برگرفتند و او را به هوش آوردند.

 

 


زينب شروع به خواندن مرثيه و روضه نمود كه: «مادرم! آن قدر تازيانه بر بدنم زده‌اند كه مجروح گشته است. اما مادر برايت از سفر عشق سوغات وفا آورده‌ام. بوي بهشت و ياس مي‌دهد؛ بوي پيامبر و علي را مي‌دهد؛ بوي لؤلؤ و مرجان مي‌دهد؛ بوي عطر بهشتي كه جبرئيل برايت آورده بود دارد؛ اين پيراهن همان پيراهني است كه وقت وداع با دختر دادي. اينك برخيز و بنگر كه پيراهن يادگار تو را آورده‌ام»
اشك زينب به سان سيل جريان يافت.

مردم مدينه وقتي آن پيراهن راكه بسيار بريدگي داشت، مشاهده كردند، همگي صداي گريه‌شان به آسمان برخاست.
زينب وقتي سوز دل مردم مدينه را ديد، صدا زد كه: «اي مردم مدينه! دركربلا شما نبوديد تا بنگريد چگونه حجت خدا و سيّد جوانان بهشت را كشتند، نبوديد تا ببينيد چگونه خيمه‌هاي اهل بيت عصمت و طهارت را به آتش كشيدند، نبوديد تا بنگريد چگونه بر دختران فاطمه زهرا تازيانه و سيلي نثار مي‌نمودند.
مردم مدينه بنگريد، اين بريدگي هايي كه در اين پيراهن مي‌بينيد، جاي تيرها و شمشيرها و نيزه‌هاي دشمن است.»
سپس با مادر خود شروع به راز دل گفتن، از ظهر عاشورا؛ از عصر عاشورا؛ از شام غريبان؛ از سرهاي بريده؛ از مصيبت سيدالساجدين؛ از غربت وجان دادن طفلان در زير بوته هاي خار، از جان دادن رقيه ..... نمود. مي‌گفت و مي‌گفت و مي‌گريست و گزارش سفر خويش برمادر خويش عرضه مي‌دانست.

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم