برنامه ريزي نظامي جنگ در شب عاشورا
تاريخ : شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, | 2:26 PM | نویسنده : امید

مام، برترين و دقيق ترين برنامه ريزي نظامي در آن روزگار را طرح ريزي نمود و جبهه ي خود را به صورت برجسته و شگفت انگيز، منظم ساخت و اردوگاه خود را در محافظت شديدي قرار داد.

آن حضرت در تاريکي شب، به همراه «نافع بن هلال» خارج شد و به ناهمواريهاي اطراف نظر انداخت و آنها را به دقت بررسي کرد تا مبادا در هنگام جنگ، کمينگاهي براي دشمنان گردند، آنگاه به يارانش دستور داد تا اين اقدامات را انجام دهند:
اول: چادرها، و از آن جمله خيمه هاي هاشميان و ياران را به يکديگر نزديک سازند، به نظر ما آنها در چندين رديف از هر طرف بودند نه يک رديف تنها و علت اين اقدام اين بود که راهي براي نفوذ دشمن و گذشتن از ميان آنها وجود نداشته باشد (1) .


دوّم: کندن خندقي در پشت چادرها که در اطراف خيمه هاي خويشان و خانواده ي آن حضرت بود و پر کردن آن باهيزم تا هنگام جنگ، آتش زده شود (2) ، علت اين دستور به جهات زير بوده است:

الف- براي اينکه خانواده هايشان در هنگام عمليات جنگي از دشمن در امان باشند؛ زيرا دشمن نمي تواند از آتش بگذرد و بر آنها بتازد.
ب- روبه رو شدن با دشمن از يک سمت و متعدد نبودن جبهه هاي جنگي، با توجه به اندک بودن ياران امام، اگر اين چاره جويي نبود، دشمن از چهار طرف آنها را محاصره مي کرد و در مدت اندکي آنان را نابود مي ساخت و جنگ يک روز کامل به طول نمي انجاميد.


اينها بعضي از نقشه هايي است که امام آنها را به کار برد که بر آگاهي کامل آن حضرت به برنامه ريزيهاي نظامي و آشنايي ايشان با مسايل دقيق آنها دلالت دارد.

 

امام حسين و سرکشي به تپه ها و گردنه هاي اطراف

بهبهاني گويد:
شبي امام حسين عليه السلام از خيمه ها بيرون آمد و دور شد. نافع بن هلال (3) شمشير خود را برداشت و به سرعت خود را به امام رساند. ديد که آن حضرت تپه ها و بلنديهاي مشرف به خيمه گاه را بررسي مي کند. به پشت خود نگاه کرد و مرا ديد. پرسيد: کيستي؟ نافع گفت: منم فدايت شوم! بيرون آمدن شبانگاه تو به طرف لشکرگاه اين طغيانگر نگرانم ساخت. فرمود: هلال! بيرون آمده و اين تپه و بلنديها را بررسي مي کنم تا مبادا پناهگاهي براي حمله به خيمه گاه ما در روز نبرد باشد. آنگاه درحالي که دست چپ مرا گرفته بود برگشت فرمود: به خدا که اين همان وعده ي تخلف ناپذير است. سپس فرمود: نافع! نمي خواهي از بين اين دو کوه، هم اينک راه خود را گرفته و بروي و خود را نجات دهي؟ نافع به پاي حضرت افتاد و عرض کرد: مادر نافع، به عزايش
بنشيند، سرورم! شمشيرم را به هزار و اسبم را به هزار خريدم. از تو جدا نمي شوم تا آنکه اين دو از رفتن و بريدن بازمانند. آنگاه از من جدا شد و به خيمه ي خواهرش رفت. به اميد آنکه زود بيرون آيد. کنار خيمه ايستادم. خواهرش از او استقبال کرد و برايش پشتي گذاشت. نشست و با خواهر محرمانه سخن گفت. چيزي نگذشت که زينب به گريه افتاد و صدايش بلند شد: واي برادرم! شهادت تو را مي بينم. سرپرستي اين مشت زنان و کودکان هم به گردن من مي افتد. اين گروه هم آنچنان که مي داني با ما کينه اي ديرينه دارند. امتحاني سخت است. شهادت اين جوانان برگزيده و ماههاي بني هاشم بر من سخت است. آنگاه پرسيد: آيا يارانت را آزموده اي؟ من بيم دارم هنگام نبرد، تو را تنها گذارند. امام گريست و فرمود: به خدا قسم آنان را آزموده ام. آنان جز دليرمردان نجيب نيستند که همچون انس کودک به شير مادر، با مرگ مأنوس و همدمند.
چون نافع آن سخنان را شنيد، دلش سوخت و گريست و راه خود را به طرف خيمه ي حبيب بن مظاهر انداخت. او را ديد که نشسته و شمشيرش در دست اوست. سلام داد و بر در خيمه نشست. حبيب پرسيد: نافع! براي چه بيرون آمده اي؟ نافع ماجرا را گفت. حبيب گفت: به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود، همين شبانه بر آنان مي تاختم. نافع گفت: حبيب من! حسين را در حال نگراني خواهرش نزد وي گذاشتم. فکر مي کنم زنان ديگر هم مثل زينب در حسرت و بيم، باشند. مي خواهي يارانت را جمع کني و با زناني سخني بگويي که دلشان آرام شود و بيمشان برود؟ صحنه اي از حضرت زينب ديدم که قرار از من ربود. حبيب گفت: باشد.
حبيب از سويي و نافع از سوي ديگر رفت. ياران را صدا کردند، همه از خيمه هايشان بيرون آمده و جمع شدند. وي به بني هاشم گفت: شما به خيمه هايتان برگرديد، چشمانتان بي خواب مباد! آنگاه خطاب به اصحاب گفت: اي غيرتمندان! اي شيرمردان! نافع چنين و چنان خبر مي دهد. خواهر پيشوايتان را ديده که با ديگر افراد خانواده، گريان و هراسانند. خبر دهيد که چه تصميمي داريد؟ همه شمشيرها برکشيدند و عمامه ها از سر برگرفتند و گفتند: حبيب! به خدايي قسم که ما را با اين موقعيت، شرافت بخشيد. اگر اين گروه حمله کنند، سرهايشان را درو مي کنيم و آنان را خوار و ذليل به نياکانشان ملحق مي سازيم و به سفارش پيامبر خدا درباره ي فرزندان و دخترانش عمل مي کنيم. گفت: پس با من بياييد. برخاست و راه افتاد. آنان هم در پي او، تا آنکه بين طنابهاي خيمه ها ايستاد و صدا زد: اي خاندان ما! اي سروران ما! اي خاندان رسول خدا! اينک اين تيغهاي جوانان شماست. سوگند خورده اند که جز در گردن بدخواهان شما فرو نبرند و اين نيزه هاي جوانان شماست که قسم خورده اند جز در سينه هاي آنان که جمع شما را پريشان
مي کنند وارد نکنند.
حسين عليه السلام به زنان فرمود: نزد آنان بيرون رويد اي خاندان خدا. زنان همه بيرون آمدند، در حالي که نالان بودند و مي گفتند: اي پاکمردان! از زنان فاطمي پشتيباني کنيد. چه عذري خواهيد داشت روز ديدار با جدمان رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم اگر ما از آنچه بر ما فرود آمد شکايت کنيم. آن حضرت بگويد: مگر حبيب و يارانش حاضر نبودند و نمي ديدند و نمي شنيدند؟
به خدا قسم آنان چنان ضجه زدند و ناليدند که اسبهايشان به آن صدا گرد آمدند و شيهه کنان اين سو و آن سو مي رفتند. گويا هر يک، سوار و صاحب خود را صدا مي زد. (4) .

پاورقي


(1) در برخي منابع، هلال بن نافع آمده است.
(2) الدمعة الساکبة، ج 4، ص 273.

(3) البداية والنهاية 177 /8.
(4) وسيلة المآل في مناقب الآل، ص 190. البداية والنهاية 187 /8.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم