مواجه شدن امام با سپاه حر
تاريخ : شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, | 8:31 AM | نویسنده : امید
راوى گويد: حسين عليه السّلام كوچيد تا به دو منزلى كوفه، كه با حرّ بن يزيد به همراه‏ هزار سوار برخورد نمود . حسين عليه السّلام : آيا از ماييد يا عليه ما ؟
حر : بلكه اى ابا عبد اللَّه ، عليه شما .
حسين عليه السّلام : « لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم ».
سخنان بسيارى ميان آنان گفته شد و آخر الامر حسين عليه السّلام فرمو د: « حال كه بر خلاف نوشته‏ها و فرستاده‏هايتان نظر داريد ، من از آن جا كه آمده‏ام بدان جا بازمى‏گردم » .
حرّ و لشكرش با اين پيشنهاد مخالفت كرده مانع شدند. حرّ گفت : اى فرزند رسول اللَّه راهى را در پيش گير كه به كوفه يا مدينه منتهى نگردد تا من نزد ابن زياد اعتذار جسته به اين كه شما با ما در راه مخالفت ورزيديد . امام عليه السّلام از سوى چپ راه بحركت ادامه داد تا به عذيب الهجانات رسيد . گويد : در اين جا بود كه نامه ابن زياد به حرّ رسيد كه او را در مداراى با حسين عليه السّلام توبيخ و او را امر به تضييق و تنگ كردن عرصه بر امام كرده بود . حرّ با لشكر متعرّض امام شده و مانع از ادامه سير او شدند . حسين عليه السّلام فرمود: « مگر دستورت عدول از راه نبود » ؟ حرّ گفت : چرا، و ليكن نامه امير است كه رسيده و فرمانم داده كه عرصه را بر تو تنگ كرده و بر من جاسوسى گمارده تا خواسته‏هاى امير را به اجرا در آورم .

 

  راوى گويد : حسين عليه السّلام در ميان ياران خود برخاست و به ايراد خطبه پرداخت و بعد از حمد خداوندى يادى از جدّش فرموده و بر وى درود فرستاد و فرمو د: « كار بر ما چنان شده كه مى‏بينيد ، دنيا متغيّر گرديده ، چهره نازيباى خود را به ما نشان مى‏دهد و خوبيهايش پشت كرده و بريده و نارسا استمرار دارد ، و از آن چيزى جز ته جرعه‏ بازمانده در ظرف به جاى نمانده ، و زندگى پست و ناچيزى چون چراگاه ناگوار به چشم نمى‏خورد، مگر نمى‏نگريد كه به حقّ عمل نشده و از باطل رادع و مانعى نيست ، چه زيبا است كه مؤمن « در راه خدا » راغب لقاء پروردگارش (با شهادتش) گردد ، چه من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز ملالت نمى‏بينم » .
زهير بن قين برخاست و عرض كرد : اى فرزند رسول اللَّه ، خدا ما را در راه هدايت و در التزام خدمتت استوار بدارد، فرموده‏ات را شنيديم، اگر ما هميشه به صورت پاينده در دنيا باقى مى‏مانديم، ما قيام در ركابت را، بر دنيا و آن زندگى بر مى‏گزيديم .
هلال بن نافع بجلى از جا بجست و به عرض رسانيد : به خدا ما ملاقات پروردگارمان را ناروا نمى‏بينيم ، و ما همواره بر نيّات و بينشهاى خود استوار ، با دوستت دوست و با دشمنت دشمنيم .
برير بن حصين - خضير- برخاست و معروض ، داشت : اى پسر رسول اللَّه ، به خدا سوگند خدا بر ما منّت نهاد تا توفيق يابيم همراه تو در راه هدفت بجنگيم تا آن جا كه اعضاى ما تكّه تكّه گرديده ، و آنگاه در قيامت ، جدّ تو شفيع ما باشد .
سپس حسين عليه السّلام برخاست و برنشست ، حركت كرد و حرّ و لشكرش گاهى مانع از حركت شده ، و گاهى نيز با وى حركت مى‏كردند تا امام به كربلاء رسيد و اين روز دوم محرّم بود ، پرسيد: « اين زمين را چه نام است » .
گفته شد : كربلاء .
امام فرمو د:
 ( انزلوا، هاهنا و اللَّه محطّ ركابنا و سفك دمائنا، هاهنا و اللَّه مخطّ قبورنا، و هاهنا و اللَّه سبى حريمنا، بهذا حدّثنى جدّى )
« فرود آييد، به خدا كه اين جا جاى فرود آمدن و ريختن خونهاى ماست، و اينجا جايگاه قبور ماست، به خدا كه اين جا جاى به اسارت رفتن حرم ماست و اين خبر را جدّم به من داده است »
همگان فرود آمدند ، و حرّ با لشكرش نيز در كنارى فرود آمدند ، و حسين عليه السّلام نشست و شمشيرش اصلاح مى‏كرد و مى‏فرمود :
  يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالاشراق و الأصيل‏
تفو بر تو اى روزگار كه چه بد دوستى هستى و چقدر در هر شبانگاه و بامداد براى تو بود
  من طالب و صاحب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل‏
چقدر جوينده كه به كشتن رفته و اين روزگار است كه به نخبگان قناعت نورزد  
و انّما الامر الى الجليل و كلّ حىّ فالى سبيل‏
همانا امر به نزد پروردگار است، و هر زنده‏اى راهى در پيش دارد
  ما اقرب الوعد الى الرّحيل الى جنان و الى مقيل‏
وعده زمان كوچيدن به بهشت خداى چقدر نزديك است
راوى گويد: زينب دخت فاطمه عليها السّلام اين سخنان را بشنيد و گفت : برادرم اين سخن تو سخن كسى است كه به مرگ خود يقين دارد.
فرمود : آرى خواهرم .
زينب : واى بر من ، حسين مرا خبر از مرگ خود مى‏دهد .
گويد : زنان گريستند و لطمه بر چهره‏ها زده گريبان چاك زدند .
ام كلثوم ندا برداشت : وا محمّدا وا علياه وا امّاه وا فاطمتا وا حسنا وا حسينا . واى از ضايعه بعد از تو اى ابا عبد اللَّه .
حسين عليه السّلام خواهر را تسلّى داد و فرمود :
 ( يا اختاه تعزّى بعزاء اللَّه، فإنّ سكّان السّموات يموتون و اهل الارض لا يبقون و جميع البرية يهلكون، يا اختاه يا امّ كلثوم! و انت يا زينب و انت يا رقية و أنت يا فاطمه و أنت يا رباب! انظرن اذا أنا قتلت فلا تشققن علىّ جيبا و لا تخمشن عليّ وجها و لا تقلن علىّ هجرا )
خواهرمخود را به آرامش خدا تسلّى ده، چه ساكنان آسمانها مى‏ميرند و زمينيان به جاى نمانند، و ما سوى اللَّه به مرگ گرفتار آيند.
بعد فرمود : « خواهرم امّ كلثوم ، و تو اى زينب، و تو اى رقيه و تو اى فاطمه، و تواى رباب بنگريد بعد از شهادتم مبادا گريبانى را چاك زده يا چهره‏اى را خراشيده ، يا سخنانى ناروا بر زبان رانيد ». روايت از طريق ديگر : زينب چون ابيات را شنيد او در جايى تنها و خالى از مخدّرات حرم بود با پاى برهنه در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى‏شد به حضور برادر رسيد و گفت : واى بر من، اى كاش مرگ مرا از اين زندگى آزاد مى‏كرد، امروز گوئيا مادرم فاطمة الزهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن المجتبى را از دست دادم، اى خليفه گذشتگان و اى پناه بازماندگان.
حسين عليه السّلام نظرى به خواهر افكند و فرمود: « خواهرم عنان بردبارى را از كف مده » .
عرض كرد : پدرم و مادرم به فدايت، فدايت گردم، آيا بزودى به شهادت مى‏رسى ؟
امّا غصّه گلوگير را فرو برده و چشمهاى مباركش اشك آلود شده ، سپس فرمود :
 « هيهات هيهات، اگر مرغ قطا را شبى آرام مى‏گذاشتند به خواب مى‏رفت » .
عرض كرد: اى واى آيا خود را در معرض غضب مى‏نهى ، همين قلبم را بيشتر جريحه‏دار مى‏كند و بر من ناگوارتر است ، و آنگاه گريبانش را دريد و بيهوش شد .
امام برخاست ، و بر چهره خواهر آب ريخت تا بهوش آمد ، بعد تسليتش داد و مرگ پدر و جدّش « صلوات اللَّه عليهم اجمعين » را به يادش آورد. يكى از انگيزه‏هاى احتمالى كه موجب شد حسين عليه السّلام حرم و عيالش را بكوچاند اين بوده كه اگر امام اهل حرم را در حجاز يا يكى از شهرهاى ديگر به جاى‏ مى‏گذاشت ، يزيد لعنة اللَّه از آن آگاه شده و كسى را مى‏فرستاد كه اهل البيت را اسير كرده آنان را مستأصل كرده ، برخوردهاى سخت با آنان مى‏نمود تا حسين عليه السّلام را از جهاد و شهادت باز دارد ، چه ممكن بود امام به علّت دستگيرى اهل حرم از مقام والاى سعادت شهادت باز ماند.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم